دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

روزیکه مطمین شدم تو دلمی(دلمید)

سلام دوستای گلم مهربونا یشاپیش یلداتون مبارک من وقت کردم و گفتم یه سری به اینجا بزنم بامامانم هستیم آیدین اتاق خواب ما تو گهوارش خوابه و سلناز کنارمامانم خوابیده و مامانمم روزست منم در خدمت شما امروز همش دلم قلقلک میخوره ...پارسال همین امروز همین ساعت من تو تخت خوابم بودم و لحظه شماری میکردم شب بشه...چون اولین ساعات روز بی بی چکم مثب شده بودو این نهایت خوشبختی بود...یادش بخیر به چن تا دوستام پیام دادم....یادش بخیر صبحی هنوز همسرم نیم ساعت نشده بودکه از خونه زده بود بیرون مسیج دادم که نمیخوام مطمینت کنم ولی تستم مثبت شده ولی اگه این درحد یه اشتباهه نباید دلسرد بشی و...هی دختر خالم گفت الناز پاشو برو ازمایشگاه منم هی گفتم شب با همس...
29 آذر 1394

شروع شش ماهگی فرشته هام

ســـــــــــــــــــلام دوستای مهربونم خوب هستید؟ باز ماهگرد بچه ها شد و منم سروکلم پیداشد البته با دو روز تاخیر... 16آذر بچه ها پنج ماه رو تموم کردن شکر خدا روز به روز دارن بزرگتر میشن لباسایی که بزرگ بود داره اندازشون میشه واین برای یه مادر عین خوشبختیه که جلو چشمش قدکشیدن و رشد بچه هاشو میبینه...شکرخدا... یه چن بار بچه ها رو روی رورویِک گذاشته بودیم اما زود بود...ولی درست 16 اذر سلناز رو اتفاقی روی رورویک گذاشتیم و خودمم روی تردمیل بودم یهو دیدم سلناز یه قدمی جلو اومد چشمام همش دنبالش بود یهودیدم از اون ور هال اومد پیشم و منم کلی ذوق کردم خدایا بازم شکرت....ایدین رو هم روی رورویک خودش گذاشتیم اونم تونست حرکت کنه ولی سلناز...
18 آذر 1394

یه روز پر استرس دیگه

سلام مامانای گل دوستای نازم و فرشته های خوشکل امروز هشتم آذر 94 گوشای خوشکل دخترم رو هم سوراخ کردیم...خیلی سخت بود ولی گذشت و الان دخترم تو خوابه نازه شکرخدا ولی وقتی سوراخ میکردن جیغای بنفش زد اساسی دلم خون شد....خداروشکر برای داشتن دخترو پسرم ولی خب هم ختنه رو تجربه کردیم هم گوش سوراخ کردن رو خخخخخ ایشالا سرهمه ی منتظرابیاد...دیروزم ایدین رو بردیم دکتر که هم دکتر معاینه اش کنه براری بیقراری های شبونه اش و هم برنامه غذایی که بدونیم از کی باید کمکی شروع کنیم....قربونش بشم تومطب یه اروقی زد بعد شیرخوردنش که نمدونستم بخندم یا خجالت بکشم خخخخخ...رفتم داخل اتاق دکتر.... دکتر خواست لباس پسرم رو بزنه بالا ایدین همش خندید و دکتر چقد ایدین رو ...
8 آذر 1394
1